تبليغات پس از شهادت  
زمينه تبليغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات كينه توزانه و طمعكارانه و جانشين شدن احساسات رقت انگيز و پيدايش ‍ جنبه مظلوميت و حق به جانبى طبعا بيشتر فراهم شد و در حقيقت مرحله بهره بردارى از يك طرف و معرفى حقيقت آنچه بوده و دريدن پرده هاى تاريكى كه تبليغات دروغين ايجاد كرده بود از بعد از شهادت ابا عبدالله به وسيله اهل بيت مكرمش انجام يافت .

اميرالمؤ منين مى فرمايد: «ان الحسين لذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت». علت اين است كه در غوغاى فتنه ، انسان در آن غرق است و وقتى كه انسان در داخل جريان باشد نمى تواند درست ببيند. از كنار بهتر مى توان ديد. اين است كه زمينه روشن كردن اذهان طبعا بعد از ختم جريان بهتر فراهم است و نقش عمده تبليغات بر عهده اهل بيت و اسيران است .

اگر پيامبر بود چه مى گفت ؟  
امام سجاد فرمود كه: «ما دوازده نفر بوديم كه ما را به ريسمان بسته بودند، يك سر ريسمان به بازوى من و سر ديگر آن به بازوى عمه ما زينب و با اين حال ما را وارد مجلس يزيد كردند، آن هم با چه تشريفاتى كه او براى مجلس ‍ خودش مقرر كرده بود»، كه يك جمله اى در همان حال، امام سجاد به يزيد فرمود: «كه او را عجيب در مقابل مردم خجل و شرمنده كرد و سركوفت داد كه انتظار نداشت اسير چنين حرفى بزند.» فرمود: «يزيد! اجازه هست كه يك كلمه حرف بزنم؟» گفت: «بگو، ولى به شرط اينكه هذيان نگويى.»
فرمود: «شايسته مثل من در چنين هذيان گفتن نيست. من يك حرف بسيار منطقى دارم. تو به نام پيغمبر اينجا نشسته اى، خودت را خليفه پيغمبر اسلام مى دانى، من سوالم فقط اين است (البته اين را حضرت مى خواست بفرمايد كه مردم ديگر را متوجه و بيدار كند) اگر پيغمبر در اين مجلس بود و ما را كه اهل بيتش هستيم به اين حالت مى ديد چه مى گفت؟»

تحقير حكومت يزيد  
در روز جمعه اى در شام نماز جمعه است . ناچار خود يزيد بايد شركت بكند؛ شايد امامت نماز را هم خود او به عهده داشت . (اين را الان يقين ندارم ) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند، بعد نماز شروع مى شود. اول خطيبى رفت و تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد هر صفت خوبى در دنيا بود، ذكر كرد و بعد شروع كرد؛ به سب كردن و دشنام دادن على عليه السلام و امام حسين به عنوان اينكه اينها (العياذ بالله ) از دين خدا خارج شدند، چنين كردند، چنان كردند. زين العابدين از پاى منبر نهيب زد: ايها الخطيب ! تو براى رضاى يك مخلوق ، سخط پروردگار را براى خودت خريدى . بعد خطاب كرد به يزيد كه : آيا به من اجازه مى دهى از اين چوب ها بالا بروم ؟ (در اينجا هم نفرمود كه اجازه مى دهى من بروم روى اين منبر. يعنى اين كه منبر نيست ، اين چوبهاى سه پله اى كه در اينجا هست كه چنين خطيبى مى رود بالاى آن و چنين سخنانى مى گويد، ما اين را منبر نمى دانيم . اين چهار تا چوب است.) اجازه مى دهى من بروم بالاى اين چوب ها دو كلمه حرف بزنم ؟!

زيرو رو شدن اوضاع  
ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود (منتهى بعدها ديگر بيمارى نداشت) و از طرف ديگر اسير، و به قول معروف اهل منبر، چهل منزل را به آن غل و زنجير تا شام آمده بود وقتى بالاى منبر رفت ، چه كرد؟! چه ولوله اى ايجاد كرد؟!  يزيد دست و پايش را گم كرد. و دست به حيله اى زد. ظهر بود، يك دفعه به مؤ ذن گفت: اذان ، وقت نماز دير مى شود!
صداى مؤ ذن بلند شد. زين العابدين خاموش شد. مؤ ذن گفت: الله اكبر، الله اكبر، امام تكرار كرد: الله اكبر، الله اكبر، مؤ ذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله ، باز امام حكايت كرد. تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم . تا به اينجا رسيد، زين العابدين فرياد زد: مؤ ذن ! سكوت كن . رو كرد به يزيد و فرمود: يزيد! اين كه اينجا اسمش برده مى شود، و گواهى به رسالت او مى دهيد كيست ؟ ايها الناس ! ما را كه به اسارت آورده اند، كيستيم ؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مى دهيد؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند.
آن وقت شما مى شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشير را كه آدم نرم تر و ملايم ترى بود، ملازم قرار داد و گفت: حداكثر مهربانى را با اينها از شام تا مدينه بكن. اين ، براى چه بود؟ آيا يزيد نجيب شده بود؟ روحيه يزيد فرق كرد؟ ابدا. دنيا و محيط يزيد عوض شد. شما مى شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مى كرد، هى مى گفت : تمام ، گناه او بود، اصلا منكر شد، كه من چنين دستورى ندادم ، ابن زياد از پيش خود چنين كارى كرد، چرا؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند.

حال امام زين العابدين در شام  
در ايامى كه اهل بيت عليه السلام در شام به سر مى بردند، خيلى سخت مى گرفتند. در خرابه اى زندگى مى كردند كه نه مانع گرما بود و نه مانع سرما، يعنى خرابه اى بى سقف ، و از هر جهت فوق العاده بر آنها سخت بود ولى طولى نكشيد كه خود يزيد به اشتباهش از نظر سياسى پى برد كه اين كار به ضرر او شده. از آن به بعد دائما به عبيدالله بن زياد فحش مى داد كه خدا لعنت كند پسر زياد را، دستور قتل حسين بن على را نداده بودم ، او از پيش خود چنين كارى را كرد. و خودش را از آثار شومى كه از ملكدارى اش پيش بينى مى كرد مصون بدارد؛ و از جمله كارهايى كه كرد اين بود كه وضع اسرا را تغيير داد چون اگر در همان وضع باقى مى ماندند مى گفتند بسيار خوب ، اينجا كه ديگر ابن زياد نيست ، حالا چرا اين چنين مى كنى ؟ دستور داد كه آنها را در خانه اى نزديك خانه خودش سكنى بدهند.

منبع: امام حسين(ع) از زبان شهيد مطهري، عباس عزيزي